شعر آوا رضایی در سایت آشیانه
 
avayehonar
چاپ شده ذر روزنامه ها،همچنین معرفی چهره های ماندگار
درباره وبلاگ


وبسایت اینجانب شامل معرفی کتابها،اشعار و دکلمه به همراه معرفی برخی از اساتید برجسته شعر فارسی و موسیقی در ایران وفارس میباشد.امیدوارم که موجب تسلی خاطر شما عزیزان همدل و همراه را فراهم کرده باشم.(آندم که شقایق در حنجره ی من می نشیند/ترانه بر لبانت می رقصد)
نويسندگان
11 / 8 / 1390برچسب:, :: 18:4 ::  نويسنده : ava rezaei

 

به نام نیک ِ تو خواجه ، فریفته  نشوم

که نام نیک تو دام ست و زرق مر نان را

کس ی که  دام  کند نام نیک از پی نان

یقین بدان تو که دام ست نانش مر جان را

 

                                             رودکی

 

 

 

از کتاب "حرف های همسایه"

 

عزیز من!

با همسایۀ شما من زیاد حرف زده ام . زیاد فروتنی کرده ام که او را پیدا کنم تا از من هر چه می خواهد بپرسد. اما افسوس، شیشه ها به اندازۀ خود پر می شوند.

ادبیات اروپایی کم دیده و زیاد فریفته نیست . خیال نمی کند در دنیا چیزی بالای چیزی هست . مانند جوجه ،در پوست تخم، و مانند مارمولک در محوطۀ خود دور می زند . از خودش بیرون نمی آید .آه چه رنج ی است که آدم از اول به خود چسبیده باشد . در صورت ی که هر آدم با آدم های دیگر معنی پیدا می کندوگرنه ممکن است درخودودوروبرخود غرق شود.

اما همسایه این را تصور نمی کندوتصورنمی کند در دنیا حتی تصوری هست،تا چه رسد به این که حقایقی ممکن است باشد.من او را مثل مرغ خانه گی ، که زیاد نمی پرد ،پرانده ام.اواز پشت بام فوراً به سوی زمین می آید.باید خود من او را دوباره به روی بام ببرم .

 دوست عزیز من! در ادبیات فارسی زمان ما همۀ این چیزها هست .با وجود این حرف های زیادی که من می زنم و بسیار زده ام به کسان ی می رسی که خوب مطالعه کرده اند،اما نمی فهمند و به کسانی که خوب می فهمند، اما عمر آنها از مطالعه گذشته وخودخواهی آنها مانع آن است که خیال کنند دیواری هم در پس این دیوار هست و دیوارهای زیادی که پس و پیش شوند، شهری می شوند و شهرها کشورها را به وجود می آورند و مجموع کشورها،کره زمین است. و همین طور به بالا. در پیش آنها هستی مبهم و بسیار بی معنی تر از خود آن هاست، ولی یک چیز معنی دارد و آن خودشان و هستی وجود تبعی آن هاست !

همۀ این دردها معلوم است از کجاست. اگر یک تربیت عمومی بود، اگر استعدادها فی الواقع به مصرف محل خود می رسید، اگر یک ی از سیری نمی ترکید تا دیگری از گرسنه گی بمیرد؛ خیلی هوش ها کار خود را می کردند. ولی من و شما در شعر کار می کنیم و در ادبیات به طور عموم، این حرف ها به ما نمی رسد مگر این که بگوییم توانایی در دست ما نیست.

همسایۀ شما برای این یاغی ست که مدت های مدید می نشیند و حرف نمی زند و خنده آور این که به من می آموزد و راه نشان می دهد. من هم، در عین حال که عصبانی می شوم، تحمل می آورم و غصه می خورم، بردباری به خرج می دهم. خواهش- مندم از همسایۀ خودتان از من بپرسید. علاج این واقعه، کار و مطالعه است.

می پرسید تکنیک را چطور تعریف کنم؟ با زبان علمی تعریف ی جز این نمی دانم و مخصوصاً جز این تعریف نمی کنم که تکنیک، کار است نه معرفت. یعنی با کار، معلوم می شود نه با فراگرفتن اصول چیزی. هزار دفعه می کنید و نمی شود ولی اصول را می دانید و آن چه را که نمی دانید من می گویم تکنیک آن است.

بیش از این راجع به همسایۀ خودتان از من نپرسید که گاه گاه ی مثل تب های نوبه به نوبه به من می گوید: اصل معنی ست، در هر لباس ی که باشد. و خودش نمی داند که برای آرایش لباس قدیمی چه قدر جان می کند. هم چنین می گوید:آن چه را مردم پسندیدند، می ماند.

حکایت آن با سواد است و بی سواد در ده. به دهاتی ها گفت از او بپرسید مار را چه طور می نویسند؟ او نوشت «مار». ولی بی سواد شکل مار را کشیدو به مردم گفت: ای مردم آیا مار کدام است؟

هیچ نظر به رشد انسان نداردو نمی داند تکامل و تاریخ چیست و شعرچه طور مولود خواهش های انسانی است. هر دقیقه یک جور فکر می کند و دربارۀ من تأسف می خورد که این افکار لطیف را چرا به نثر نمی نویسد؟ ولی من به حد اعلای انسانیت با او رفتار کرده ام تاکنون. همان طور که او به حد اعلای مهمان- نوازی خود با من رفتار کرده است.

 

                                                                                      آبان 1323

 

 

 

 

دو روایت از یک غزل     

 

روایتِ غنی و قزوینی :

                                           6

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را                که به شکر پادشاهی زنظر مران گدا را

ز رقیب دیو سیرت بخدای خود پناهم                     مگرآن شهاب ثاقب مددی دهدخدارا

مژه سیاهت ارکردبخون مااشارت                           زفریب او بیندیش وغلط مکن نگارا 

دل عالمی بسوزی چوعذاربرفروزی                         توازاین چه سودداری که نمیکنی مدارا

همه شب دراین امیدم که نسیم صبحگاهی             به پیام آشنایان بنوازد آشنا را

چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی              دل و جان فدای رویت بنما عذار ما را

                                بخدا که جرعه ای ده تو به حافظ سحرخیز

                                که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

 

 

روایتِ شاملو :

                                        3

ز ملازمان سلطان که رساند این دعا را

که: «به شکر پادشاهی زنظر مران گدا را.

«مژۀ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

«زفریب او بیندیش و غلط مکن، نگارا!»

 

همه شب دراین امیدم که نسیمِ صبحگاهی

به پیام آشنایی بنوازد آشنا را .

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهابِ ثاقب مددی کند سُها را.

 

چه قیامت است جانا، که به عاشقان نمودی

رخِ همچو ماه تابان،دلِ همچو سنگ خارا؟

دل عالمی بسوزی چو عِذار برفروزی

تو ازاین چه سود داری که نمی کنی مدارا؟

چو طبیب دردمندان لبِ لعلِ یار باشد

دل ِ دردمندِ عاشق ز که جوید این دوا را؟

خبری زحالِ عاشق برِ یار باز گویید

برسد مگر ز زلفش اثری مشام ِ ما را .

به خدا که جرعه یی ده تو به حافظ سحرخیز

که دعای صبحگاهی اثری کند شما را .

 

 

 

 

 

 

دستور تودوروف

 به بهانۀ " مفهوم ادبیات " ( تزوِتان تودوروف)  [دکتر کتایون شهپر راد]  نشر قطره

غلامحسن حیدریه

 

قسمت اول

                                                               ۱

ویژگی " ترجمه یی بودن اندیشۀ امروز" موجب می گردد تا دست ـ رسی ِ ما به روند ِ آوانگارد ِ1 اندیشۀ معاصرِ جهان با تأخیر صورت پذیرد . تأخیر، خود در پروژۀ ترجمه حضور دارد؛ چاپ شدن ِ متن ی به یک زبان ، شناسایی آن در همان زبان ، سفر و ترجمه در زبان ِ مقصد و چم و خم های چاپ ، تنها بخش هایی از حضور ِ تأخیر در ترجمه هستند.

اگرچه روزگاری مترجمان ی تلاشگر متون ِ در روند ِ اندیشۀ تئوریک را در فاصلۀ فقط ماه ی از چاپ اشان به ایرانیان پیش ـ کش می کردند؛ اما از دهۀ شصت این تأ خیر طولانی و طولانی تر شد تا آغازه های دهۀ هفتاد که تحت تأثیر گرایش ِ روزـ افزونِ روشنفکران و هنرمندان به دانستن زبان های اصلی و فعال شدن و تماس ناشران خارجی از طریق ِ نمایشگاه با اهل کتاب تاخیر داشت کم کم کم تر می شد که ناگهان در حلقه های ضرب و جرح و کشتار و تعطیل و انزوا و مهاجرت، چیره تر شد. در اوج ِ " دوره بازگشت ِ معاصر" که آشفته گی ، آرایش ـ گر ِ بازارِ کتاب و کسب ِ فرهنگ گردید؛ آن گرایش ِ وافر هم روی به وفورنهاد والبته هر چه بیش ـ تر سطحی ـ ترشدن نیز. اما هنوزهم مترجمان ی راستین ( نه "کتاب ـ ساز" ) چه از نسل های گذشته چه جوان تر ها از پای ننشسته و هر از گاه ی چشم ِ اهل ِ معرفت به اثری درخشان روشن می شود. دربارۀ " تأخیر ترجمه" ، البته عواملی خارج از ارادۀ مترجمان هم هست که دربارۀ گروه اخیراز مترجمان به شدت به سرعت عمل اشان آسیب می رساند که نباید از نظر دور داشت. بحث ِ مفصل " تأخیر ترجمه" را پیش تر به عمل آورده ام ، و در این بررسی مجال پرداختن به آن نیست .

از جمله تأثیرات بد که " تأخیر ترجمه" بر اندیشۀ فرهنگ ِ مقصد، وارد می کند تأثیری است که بر اندیشۀ انتقادی آن فرهنگ بر جای می گذارد . از آنجا که بخش ِ اعظم نقد- پردازان وطنی به شکل ی چند- جانبه مصرف ـ گرا هستند، تا آنجا که بسیاری از (مثلأ) استناد کنندگان به دریدا یک متن به زبان اصلی از این اندیشمند نخوانده اندو این تأخیر که اغلب شناخت ِ کاملی از اندیشۀ یک نویسندۀ خارجی به دست نمی دهد، موجب ِ شیفته گی نقد- پرداز ِ وطنی به عبارت یا عبارت هایی ، تز یا تزهایی از اندیشمند خارجی می گردد که بدون شناخت ِ تحلیلی منسجم از آن  اندیشمند و عبور دادن ِ وی از تحلیل ِ آوانگاردیسم ، بر بنیاد ِ همان شیفته گی دست به فکر کردن می زنند، که موجودیت اندیشۀ فرهنگی ِ مصرف کننده را گاه بدل به شتر، گاو، مرغ ، پلنگ می سازد و زمینه های انحراف و پرت شدن از روند ِ اصیل ِ اندیشۀ جمعی بشری وزیبایی شناسی فردی ـ بومی رافراهم می آورد تا موجب ِ تخریب ِ آن دردراز مدت شود و در پروژه های جهانی قدرت ِ سیاسی، وارد ساختنش به الگوهای هم ـ سان ـ سازی را آسان تر سازد.

 

 

                                                                ۲

 

یک ی از ترجمه های خوب که به تازه گی خوانده ام، کتاب ی است که این بررسی به بهانۀ آن نوشته می شود؛ « مفهوم ادبیات و چند جستار دیگر» نوشتۀ تزوتان تودوروف . این کتاب در سال ِ 1987 به فرانسه چاپ شده است . دکتر" کتایون شهپرراد" از این کتاب ترجمۀ موفق ی به عمل آورده است. ( که البته از محل خرده گیری دورنیست) و در سال 1387 به وسیلۀ نشر قطره منتشر کرده است.دربارۀ ترجمۀ فارسی این کتاب در همین نوشته پرداخته خواهد شد.

مشاهدۀ چند استناد به تودوروف در برخی بررسی های انتقادی چند ماه اخیر مرا بر آن داشت تا ضمن ابراز تشکر و قدرـ دانی از دکتر شهپرراد برای این ترجمه و به گونه یی پیشهاد ِ خواندن آن " دستور" ِ تودوروف را هم بنویسم : چه می گوید و چگونه می گوید. سپس به باز خوانی چند مقاله از کتاب ِ مورد ِ بحث خواهم پرداخت.

 

 

 

 

زیرنویس:

 Avant- Gard   -1 به معنی پیش – رو و موجد(سبک و طریقۀ هنری )،ازترمینولوژی                          

 نظامی  برداشت شده است که به گروه ِ کوچک ی از گارد ِ پیش – رو  Advance Guard اطلاق

می شود که راه رابرای ارتش ِ بزرگ تر که ازپی آنان می آیندهموارمی سازند.چیزی که بعد ها به

 Shock Troops  موسوم شد.

این واژه در آثار سیاسی – اجتماعی ، فرهنگی – ادبی و هنری ِ اوایل ِ قرن بیستم به جنبش هایی

اطلاق می شد که هدف ِ آنها حمله به موازین ِ و نگرش های قرار دادی به ویژه در حوزۀ فرهنگ

و هنر بود. از این روی کوبیسم، فوتوریسم، دادائیسم، سورئالیسم و سازه گرایی به لحاظ ماهوی

 Identical ، جریاناتی آوانگارد معرفی شده اند.

اکنون در ترمینولوژی ِ نقد ِ مدرن، به ذهنیت ها و اجراهایی آوانگارد گفته می شود که

بر مبنای میانگــــین هایی از نسبـیــت های قطعی شده دست  به فراروی ِ  پایدار می زنند. بر

 بنیــــاد ِ همین تعریف " آوانـــگارد" در بررسـی های تاریخی نقد مدرن هم سنـجه یی نگران بـر

 پیشـینۀ هـنر به حساب می آید که  به  مسائل ِ گروه ِ " نـوک پـیکانی" تاریخ  هــنر می پـردازد

 .Metahistotical    Avant – Gard

آوانگارد ها معمولأ در شکل ِ جنبش و نهضت چهره می نمودند که این امر در دورۀ  اخیر به

صورت ِ فرد و اثـر مطرح است . آن ها چه در قالب ِ گروه و چه به نحو ِ فردی ، همواره

دغدغۀ  تأ ثـیرات ِ احتمالی آتی یا آن – چه قرار است رخ دهد را داشته اند.

 

 

ادامه دارد...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چهار شعر از دفترآمادۀ چاپ « خط تیره، نقطه »

فرهــــاد کریم پور

 

 

 

پرده ها افتاده

پلک ها

فرو

 

مرگ

از جنس دیگری ست

به زنده گی در افتادن

 

پلک و پرده در معنا نیست

مرگ

آن ی

از درد ِ بودن است

 

                                 زمستان 73 شیراز

 

 

 

 

 

مگر چه گفتیم

که ناآزموده

به زنده گی مان گماردند؟

 

مگر چه بود خاطر ما

که تعلق اش

تاوان ِ بودن باشد؟

 

نپرسیدیم وُ رسیدیم به کف،-

پُف کرده از دیگ ِ جان

که چهل ساله بعدگی را قواممان آرد.

 

*

 

گرمای کورهیده ی تیرماه

تیری که ماه را

کمان کشیدیم روزی

تثبیت ِ اصابت ِ ماست

                               به مرداد

که مردار را

مگس ِ سمج ِ تابستان مان نشود!

 

 

نگفتیم وُ باختیم

اینک به بانگ بلند

تیری که ماه را کمان کشیدیم روزگارانی

تثبیت ِ اصابت ِ ما خواهد بود!

 

                                                        7/تیر/78 شیراز

 

 

 

 

 

 

مرگ، مرگ، مرگ!

 

چه زیبا مصرع ی

                          افتاده از قصیده ی مبهوت ِزنده گی.

 

زیبا

در نهایتِ ساده گی

  خاموش تر از سازِ زنده گی!

 

                                                                          31/02/76- شیراز

 

 

 

 

 

 

و من که می رسم

به تلاطم می افتد

و دهان پریان دریایی

خنکای مغربی ِ باد را

                            شُرطه می کند.

 

تا کشتی هلال

                    غرق ِ آبی ِ نفتی ست

لاشۀ بادبان های نقره ای اش

دریا را می کشد تا من

که امین تمامی ِ ساحل هایم.

 

به راستی اگر من نبودم

دریا حضوری دیگر داشت؟

یا دریا اگر نبود؟

 

نه وسوسۀ آغوش اش دارم

نه خشم شریفی که دهانِ شرجی ِ عقرب ِ روان ام را

در نسیم ِ نقره ای اش

                           فرو- نشانم

جهان ی ایستاده ام برابرش

اما

او

تنها

دریاست

که آرام می گیرد

کنارِ نگاه ام.

 

                                                           20/06/81- بوشهر

(نوسنده: امیر نجیبی)

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





پيوندها